در کار عشق ما همیشه اما بود ...
| ||
نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی ، پای بر شرافت خود بگذارد
. . . ذات خویش را می جویم و نمی یابم، من سایه ی اویم، او کجاست؟ . . . مهربانی جاده ای ست که هر چه پیشتر بری, خطرناک تر می شه . نمی تونی برگردی , اما لحظه ای باید درنگ کرد و شاید چند گامی به بیراهه رفت . . . این نداشتن هاست که به آدمی هدف می دهد . . . !هر کس آن چنان می میرد که زندگی می کند و هر کس آن چنان که در بیداریست، خواب می بیند .
. . هی به این فکر میکنم که ما در اینجا عرق میریزیم و وضعمان این است و انها در انجا عرق میخورند و وضعشان آن نمیدانم مشکل در نوع عرق هاست یا در خوردن و ریختن ما . . . در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند ،پروانه شدن یعنی تباهی [ دوشنبه 93/11/6 ] [ 7:39 صبح ] [ محمود گودرزی ]
[ نظرات () ]
|
||
[Weblog Themes By : ] |