تمزها

زمستان 93 - در کار عشق ما همیشه اما بود ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کار عشق ما همیشه اما بود ...
 
شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می‌خواندم از لایتناهی

 

آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز

شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

 

امواج نوای تو به من می‌رسد از دور

دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی

 

وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان

خوش می‌دهد از گرمی این شوق گواهی

 

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

 

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی هر چه تو گویی و تو خواهی

 

 فریدون مشیری


[ شنبه 93/11/18 ] [ 2:0 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»

داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو

کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست

کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند

افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند

اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند

فریاد که گنجینه‌طرازان معانی

گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند

یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران

تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب

کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند


[ دوشنبه 93/11/13 ] [ 2:6 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

آب حیات از لب ساقی به ما رسید

این مرحمت نگر که به ما از خدا رسید

دل دردمند بود ولی یافت صحتی

از دُرد درد او به دل ما دوا رسید

ما دست برده ایم ز شاهان روزگار

تا دست ما به دامن آن پادشاه رسید

مطرب نواخت ساز حریفان بینوا

ذوقی از آن به من بینوا رسید

هر رهروی که رفت رسید او به منزلی

جاوید می رود به نهایت کجا رسید

بحریست بحر ما که ندارد کرانه ای

جز ما دگر کسی نتواند به ما رسید

میراث سید است که ما را رسیده است

این سلطنت ز سید هر دو سرا رسید


[ دوشنبه 93/11/13 ] [ 2:0 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

خار در پیراهن فرزانه می‌ریزیم ما

گل به دامن بر سر دیوانه می‌ریزیم ما

قطره گوهر می‌شود در دامن بحر کرم

آبروی خویش در میخانه می‌ریزیم ما

در خطرگاه جهان فکر اقامت می‌کنیم

در گذار سیل، رنگ خانه می‌ریزیم ما

در دل ما شکوه? خونین نمی‌گردد گره

هر چه در شیشه است، در پیمانه می‌ریزیم ما

انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق

خون خود چون کوهکن مردانه می‌ریزیم ما

هر چه نتوانیم با خود برد ازین عبرت‌سرا

هست تا فرصت، برون از خانه می‌ریزیم ما

در حریم زلف اگر نگشاید از ما هیچ کار

آبی از مژگان به دست شانه می‌ریزیم ما


[ دوشنبه 93/11/13 ] [ 1:57 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب

بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب

فراز چرخ نیلی ناله مستانه ای دارد

دل از بام فلک دیگر نمی آید فرود امشب

که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟

که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب

بیاد غنچه خاموش او سر در گریبانم

ندارم با نسیم گل سر گفت و شنود امشب

ز بس بر تربت صائب عنان گریه سر دادم

رهی از چشمه? چشمم خجل شد زنده رود امشب

رهی معیری


[ دوشنبه 93/11/13 ] [ 1:52 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو ؟

ناله مستانه دلهای غم پرورد کو ؟

ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست

باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟

در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد

همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟

بعد مرگم می کشان گویند درمیخانه ها

آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو ؟

پبش امواج خوادث پایداری سهل نیست

مرد باید تا نیندیشد ز طوفان مرد کو؟

دردمندان را دلی چون شمع می باید رهی

گرنه ای بی درد اشک گرم و آه سرد کو ؟

رهی معیری


[ دوشنبه 93/11/13 ] [ 1:51 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]
من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما:

تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

[ یکشنبه 93/11/12 ] [ 1:19 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 165919

تمزها