تمزها

اسفند 89 - در کار عشق ما همیشه اما بود ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کار عشق ما همیشه اما بود ...
 

 

**می‌دونم اگه بگم سال نو مبارک حالت از شنیدن این جمله کلیشه ای بهم می خوره.پس سال نو مبارک!

**سلام، ببخشید این موقع شب بیدارت کردم.خواستم یادآوری کنم: سال نو شده.. کم‌کم باید از خواب زمستونی بیدار بشی.

**آسمان غرق خیال است کجایی آقا ؟ /  آخرین ساعت سال است کجایی آقا ؟

یک نفس عاشق اگر بود زمین میفهمید /  عاشقی بی تو محال است کجایی آقا ؟

**اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال

این فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند.

**با تو از خاطره ها سرشارم.جشن نوروز تو را کم دارم

سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم

**لحظه ای که سال تحویل می شه تنها لحظه ایه که بی منت به من لبخند می زنی کاش هر ثانیه برای من سال تحویل باشه تا لبخند همیشه مهمون لبهات بمونه سال ??مبارک.

**چه عجیب است رسم روزگار تویی که بهترین بهار را بریم رقم زدی امسال با رفتنت بد ترین نوروز را تجربه میکنم امید وارم شیرینی لحظهایت به اندازه تلخی لحظها هایم زیاد باشد.

 

 


[ یکشنبه 89/12/29 ] [ 8:25 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

 من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم هستم و تنهایی یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد 


[ یکشنبه 89/12/29 ] [ 12:5 صبح ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

به زودی ورقی از فصلهای طبیعت برخواهد گشت .فصلی که هر صفحه اش

منشایی از نور  وجود دنیای بی کران و هستی است . فصلی که با آمدنش روحی

تازه در دلها می دهد .

یکسال دیگر گذشت با تمام غصه ها و غم هایش و تما م لبخندها و شادیهایش

ای کاش به جای این همه تکاپو برای خانه تکانی خانه ها ، نخست سری به

دلهای پرغم و غبار آلودمان می زدیم .

این همه گرفتگی را با دعای خیری صفا می دادیم و عطر هزار هزار شاخه

گل را بر جانمان می افشاندیم .

بعد از آن کنار هفت سین هایمان می نشستیم و یامقلب القلوب می گفتیم و یا

مقلب الابصار می شدیم و یا محول الاحوال زندگی می کردیم.


[ جمعه 89/12/27 ] [ 11:26 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

 

خانمی وارد داروخانه می‌شه و به دکتر داروساز می‌گه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه می‌گه واسه چی سیانور می‌‌خوای؟ خانمه توضیح می‌ده که لازمه شوهرش را مسموم کنه.

چشم‌های داروسازه چهارتا می‌شه و می گه: خدا رحم کنه، خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد..... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمی شه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد 

بعد از این حرف خانمه دستش رو می بره داخل کیفش و از اون یه عکس میاره بیرون؛ عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و می گه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟!


[ جمعه 89/12/27 ] [ 12:25 صبح ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

" بلای انسان در زبان اوست  "  .  حضرت علی (ع)


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 9:42 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

" کسی که درد خود را پنهان می کند درمان نمی یابد  "  .  امام حسین(ع )


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 9:39 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]

" انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد "  .   ارنست همینگوی


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 9:37 عصر ] [ محمود گودرزی ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 166052

تمزها